دخترکمدخترکم، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

برای کسی که وجودش پر از خوبی هاست

واکسن دو ماهگی

  صبح با كلى دودلى كه امروز بريم برا واكسن يا فردا با بابايى رفتيم مطب دكتر براى واكسن دوماهگيت ، دوست داشتم بابايى حتماً باشه چون دلم نميومد خودم پاهات و بگيرم ديدن درد كشيدنت براى مامان سخته ، ساعت ١٠ اونجا بوديم و اولش خانوم منشى گفت فقط واكسن هپاتيت و بهت مى زنن و سه گانه چون احتمال تب داره بمونه براى بعد از تعطيلات (  چهارشنبه و پنجشنبه عاشورا و تاسو ست و تعطيله ) اما مامانى انگارى كه اضطراب قبل امتحان داشت و دلش مى خواست هرچى زودتر امتحانش و بده و راحت بشه براى همين به دكتر گفتم اگه ضررى نداره هر دوتاش و با هم بزنيد ، دكتر هم قبول كرد .  اول وزنت كرد ٤/٤٥٠ بعد دور سر ٣٩ و قد ٥٦ گفت ظريفى و يه عالمه تقويت كننده به م...
29 آبان 1392

یه روز از زندگی من و تو

١٩ آبان 1392   چند روزيه كه مى خنديدى اما بيشتر بى دليل و به در و ديوار و پنجره ، امروز شروع كردى به نق نق ، بغلت كردم و نشوندمت آروم شدى و براى اينكه كمرت و بدنت درد نگيره زمان زيادى نشسته نگهت نمى دارم به خاطر همين زودى خوابوندمت روى تشكچه ات ، دوباره شروع كردى به نق نق ، با عصبانيت بهت گفتم " ااااِ بهاررر" مى دونى تو چه طورى جوابم و دادى با اون دهن بى دندونت يه خنده كشدار بى صدا تحويلم دادى دلم عجيب لرزيد اين اولين بارى بود كه احساس كردم دارى باهام ارتباط بر قرار مى كنى قبلاً كه باهات صحبت مى كردم فقط نگاهم مى كردى و زود خسته مى شدى و روت و بر مى گردوندى ، البته يه كوچولو هم مامان و شرمنده كردى كه داشت دعوات...
19 آبان 1392
1